مشفق، موافق، صمیم، مونس، مشفق: نوشتم یکی نامۀ دوست وار که هم دوست بوده ست و هم نیک یار، دقیقی، چو سیماه برزین شنید این سخن بدو گفت کای نیک یار کهن، فردوسی، رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به، فخرالدین اسعد
مشفق، موافق، صمیم، مونس، مشفق: نوشتم یکی نامۀ دوست وار که هم دوست بوده ست و هم نیک یار، دقیقی، چو سیماه برزین شنید این سخن بدو گفت کای نیک یار کهن، فردوسی، رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به، فخرالدین اسعد
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد. - نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن: چو ابر از شوربختی شد نمک بار دل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد. - نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن: چو ابر از شوربختی شد نمک بار دل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی